فهرست وبلاگ من

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

فرهنگ غنی، زیبا و ساده ی هزارستان

زمانی که دختر بچه یی بیش نبودم مادرکلانم شبهای دراز زمستانی را با قصه های شیرین اش بُرش می داد و پیراهنی گل گلی از خیالات کودکانه به تن اندیشه ی مان می کرد، از قصه های شاهنامه و رستم و سیمرغ و تهمینه و رویین تن و... ، از مغول دختر و عرب بچه اش از وزیر پهلوان و روباه هفت رنگ، چهل دزد و ماه پیشانی تا قصه های گرگ و شیر و روباه گرفته همه را با بیت های عاشقانه زمزمه می کرد چه صدای دلنشینی . و ما در اوج قصه نفرین ها  نثار آدم بدهای قصه می کردیم و تا صبح در بسترمان در شبه یک پری قاصدی می کردیم و برای به هم رساندن دو دلداده نقشه می کشیدیم. هر وقت مادرکلانم کاری می داشت همه یمان را آشار(عشر) می کردو برایمان قصه و افسانه می گفت ،در یکی از روزهای سبز بهاری یکی از غول های قصه بنام فشار خون به جان مادرکلان افتاد و همه ی ذهنش را پاک کرد دیگر مغول دختر، ماه پیشانی و تهمینه و ... نبود. شب های کوتاه  بهاری و تابستانی دراز شد و خوابهایمان سنگین شد مانند سنگ یک سیره ی همسایه ی مان که هر وقت کسی آردی، چیزی قرض می گرفت به امانت می برد.
حالا که بعد از شش سال تحصیل و چهارسال کار و بار دلم هوای قصه کرده و از طرفی هم چندین بار این نکته در ذهنم خطورمی کند که هزارستان قصه های دل انگیز و زیبایی دارد و چه بسا پیرزنان و پیرمردانی رشادت ها و دلیرهای سرزمین و آرزو های دل شان را در این چارچوب بیان می کردند، جای تعجب این جاست که مادرکلانم فقط سواد خواندن قرآن را داشت و تا صنف سوم ابتدایی سواد آموزی رفته بود و طرز بیان اش آدم را به تفکر وا می داشت.
امروزه که ما در دنیای جدیدی قرارداریم و سر و کارمان با تکنالوژی روز است از فرهنگ و رسم و رواج های این سرزمین به دور مانده ایم و هر روز که میگذرد خط فاصله ی دیگری است. از بله سری، توی، چهارده پال، گوش پال، شوشیشتو، بیت خوانی با آن آب و تاب ناب هزارگی اش خبری نیست. فکر می کنم داماد عاشق و عروس دلداده و صادق تمام شده یا اگر هست هم شاید خیلی کم، صفای چهارده پال و ماه شب چهارده همه خسوف کرده اند. جای آیینه انداختن به روی و یا سر راه دیده گرفتن را لب چشمه، دستمال و پوش آیینه و پوش مهر دوختن و تحفه دادن  و ایلمک چشمک کردن را همه مبایل گرفته همه ماشینی و رسمی شده است آدم ها، نگاه هایشان، حتا اطفال هم رسمی حرف می زنند رسمی بازی می کنند، اینجاست که دلتنگم تا شب چهارده این ماه باز هم رحیمه ی غلام زوار بیاید و بیری شود و من و پسرهمسایه مان شب در سایه مان گوزه ی از آب چشمه پرکنیم تا انگشتر آرزوهای دختران ده که پسران قریه به روی شان آیینه انداخته را در دوبیتی های آیه رجب تعبیر و تفسیر کنیم.
 امیدوارم جوانان بتوانند از این تکنالوژی برای شناخت فرهنگ خودشان برای جهانیان و دیگر اقوام استفاده کنند.